-
باور تلخ نبودنت ...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 20:56
باور تلخ نبودنت می گویند جایی هست که فاصله ام را تا آسمان از بین می برد جایی که خیلی دور نیست هر شب که پنجره ام را باز میکنم ماه پولکهای سپیدش را روی اتاقم می پاشد انگار ستاره می چکد در اناقم و رد پایی که سپید شده است تا لب پنجره ام به آسمان که فکر می کنم تمام لحظه هایم می شوی نیستی و نفس هایت در نوشته هایم موج می زند...
-
بودن و نبودنت...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 16:58
دوست دارم فکر کنم به بودن و نبودنت... درست همان موقع که همه جا تاریک است، چراغ ها خاموش، پرده ها بسته ست... خاطره ات روشن می کند فضایم را! دوست دارم باشی نبودنت نمی ارزد به دلتنگیم!
-
آهنگ جدید از عشقم :: شادمهر::
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 14:56
باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور...
-
I think of you
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 20:06
At nights,that the sun dies and during the day that the moon does so I think of you. In rainy mornings,that senses are born,and in snowy evenings that emotions are forzen I think of you. In gloomy afternoons,that hopes end, and at stormy midnights I think of you. At the top of the short summits and high wall, In short...
-
تو رفتی!!!
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 20:02
هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟ هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟ کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم... تو رفتی!!! کاش هنگام رفتن تمام مهر و محبتی را که این دل...
-
عاشقت خواهم ماند ...
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 13:01
عاشقت خواهم ماند..............بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنکه بگویم . درد دل خواهم گفت............بی هیچ کلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی . در آغوشت خواهم گریست.......بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی . این گونه شاید احساسم نمیرد و من در شهر قلبت...
-
انتظاری خیالی....
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 16:57
گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد. گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی. من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم. بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری. بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی...
-
تا لحظه ی مرگ!
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 16:03
از وقتی که مردم دلتنگی هایم چندین برابر شده است. یادت هست؟ حتی آن روزها که تمام ثانیه هایش را برای با تو بودن خرج می کردم٬ آرام و بی صدا می گفتمت: دلتنگم. و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نکرد٬ تا لحظه ی مرگ! دوستت دارم٬ شیرین ترین کلمه ایست که در این مکان عجیب و غریب برایت می نویسم. وقتی تازه زیرخاکی شدم قدیمی تر ها...
-
مینویسم از تو
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 15:39
مینویسم،مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد... با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد به خدا گریه این گریه اگر بگذارد گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت فتح معراج ازل کافی نیست با تو از اوج غزل خواهم گفت مینویسم،همه ی هق هق تنهایی را تا تو از هیچ، به آرامش دریا برسی تا تو از همهمه همراه...
-
چه ساده ...
دوشنبه 13 آبانماه سال 1387 15:28
چه ساده عادت جای تمام نداشتنهایم را پر کرد... چه ساده خوگرفته ام به نگاه های این غریبه های آشنا ... جه ساده فراموش کردم تمام اشک های هر شبه ام را... احساس شگفتی است در لا به لای فاصله ها گم شدن... و من دوباره تنها یی را با تک تک سلول هایم حس می کنم!
-
برای من بال پروازی
شنبه 11 آبانماه سال 1387 21:35
هر انچه هست و هر انچه بود.هر انچه دیروزمان را ساخت و به فردا فردایی بخشید امروز خواهد مرد. من میترسم . من از خاطره شدن بیم دارم. از گم شدن در قلب ثانیه ها.مرا به دست خاطره ها مسپار.که نمی خواهم امروزم واقعیت باشم و فردا خاطره .بگذار در طلوع هر سلام خورشید چشمانت جاری باشم که تو برای من بال پروازی
-
کابوس تورا فراموش خواهم کرد
شنبه 11 آبانماه سال 1387 21:06
کابوس تورا فراموش خواهم کرد ..... حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....! کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت ! به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره خندیدی...
-
دلگیر نیستم٬دلتنگم!
شنبه 11 آبانماه سال 1387 16:00
کارامروزم نیست که بغض می کنم به حرفهایی که نمی فهممشان! لج میکنم باخاطره هایی که نمی خواهمشان! ومی شکنم زیربارنگاههایی که نمی شناسمشان! تومی دانی٬ چرافاصله اینهمه دور و گریه اینهمه فراوان و خانه اینهمه سوت و کوراست؟ تو می دانی چه شدراه دریا را گم کردیم؟ چه شدنفسهایمان بوی غربت گرفت؟ ازمن نپرس!!! من سالهاست تنها چشمان...
-
اخرین دیدار
جمعه 10 آبانماه سال 1387 21:10
این آخرین دیدار شاید ، آخرین دیدار است یک جغد شوم انگار روی شانه ام مشغول هی زار زدن ، زار زدن ، زار زدن... انگار از من ، از تو ، از دنیای ما بیزار است انگار آتش بر زبانش جاری و ققنوس شعرم هم که زاده می شود هر دم زخاکستر شاید که این مرگ و دوباره زندگی ، زاییده ی افکار است همناله ام با جغد پیر امشب ، که تا وقت سحر...
-
مینویسم .....
جمعه 10 آبانماه سال 1387 20:33
می نویسم امروز به یاد گذشته از خاطرات و برای یک دوست! از دلتنگیها اشک ها و لبخندها در بودن ها و نبودن ها و قاصدکهایی که به آنها دلبسته بودیم...!/ "اشکهایم می بارند بر من و سیاه سفیدی این کاغذ..." دوباره قلم را بر می دارم تا چند خطی بنویسم اما از پس اشکهایم با لبخندی دلتنگ نگاهم به روزهای خط خورده ی تقویم...
-
باید کنار خاطره ها ایستاد
جمعه 10 آبانماه سال 1387 16:59
باید کنار خاطره ها ایستاد باید کنار خاطره ثاقب را در گوش ساعات و سال در گوش سالها و سفرها خواند باید تمام سفرها را با نام خاطره آغازید ای خوب روزگار شیدایی در دل هوای با تو بودن در سر هوای تو را دیدن بعد از تو، روزهای من ستوه و تنهایی است بعد از تو پنجره غمگین است بعد از تو ، خآطره ها و سراب دیدارت بعد از تو سال من...
-
با تو میمونم واسه همیشه
جمعه 10 آبانماه سال 1387 16:42
سردی نگاهو بشکن فاصله سزای ما نیست تو بمون واسه همیشه این جدایی حق ما نیست بودن تو آرزومه حتی واسه یه لحظه میمیرم بی تو خوندن من یه بهانس یه سرود عاشقانس من برات ترانه میگم تا بدونی که باهاتم تو خود دلیل بودنم بی تو شب سحر نمیشه میمیرم بی تو من عشقت رو به همه دنیا نمیدم حتی یادت رو به کوه و دریا نمی دم با تو میمونم...
-
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 20:28
مرگ من روزی فرا خواهد رسید: در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ وشیرین های روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای زامروزها ، دیروزها! دیدگانم همچو دالانهای تار گونه های همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد...
-
فهمیده ام ...
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 20:25
عد از عمری دل سپردن ، رنگ را فهمیده ایم زخم های آشنا با سنگ را فهمیده ایم پرده ی سرد کدورت بینمان دیوار شد مرزهای مبهم نیرنگ را فهمیده ایم داغ صد جرم نکرده مهر پیشانی ماست یورش تهمت ، هجوم انگ را فهمیده ایم این غبار زنگ از ایل و تبار زخم نیست فرق های بین زخم و زنگ را فهمیده ایم.... زخمهای قلبمان را فاصله درمان نکرد!...
-
به سوی تو می آیم ...
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 15:18
من یک دوزخ دور افتاده ام که آتشها هم از هم نشینی با من میگریزند . یک حسرت قدیمی یک نفرت تکراری یک تنهایی بی حاصل من یک تاریکی مبهم که هیچ ستاره ای دوست ندارد با من دوست شود یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده . یک کاسه خالی از شبنم. من یک خیال خامم . یک وسواس بیهوده . یک آرزوی موهوم . یک شوربختی محتوم که میترسم خود...
-
اولین غم من آخرین نگاه تو بود
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 15:11
چه شام ها که چراغم فروغ ماه تو بود پناهگاه شبم گیسوی سیاه تو بود اگر به عشق تو دیوانگی گناه من است زمن رمیدن و بیگانگی گناه تو بود دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت که این پرنده خوش نغمه در پناه تو بود عنایتی که دلم را همیشه خوش میداشت اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع که اولین غم من آخرین...
-
برگرد...
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 20:43
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده. بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم بدان که روحم از همه دردها خسته شده. بدان که با آمدنت غم برای همیشه مرا ترک خواهد کرد
-
تنهایی و عشق
دوشنبه 6 آبانماه سال 1387 15:19
تاریکی غروب را به بهانه روشنی فردا. تلخی غمی که می گذرد را به خاطر شیرینی لحظه هایی که می آید سختی فراغ را با امید به وصال.و درد و رنج رسیدن به معشوق را فقط به خاطر عشق پذیرا هستم
-
نشان از آشنایی نیست
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 21:04
نشان از آشنایی نیست بهار انگار در غربت نمیروید بهار انگار در غربت نمیروید به که گویم که من نوروز را گم کرده ام امسال به که گویم که من نوروز را گم میکنم هرسال نشان از آشنایی نیست محبت در نگاهی نیست آغوش همه سرده دل اینجا پر غم و درده نمیدانم چرا؟
-
غربت و تنهایی
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 20:57
غربت آن نیست که تنها باشی فارغ از فتنه ی فردا باشی غربت آن است که چون قطره ی آب در پی دریا باشی غربت آن است که مثل من و دل در میان همه کس یکه و تنها باشی
-
باران ...
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 12:34
پیش از این همه ابرها وآسمانهایت را به نماز بلند می خوانده ام ای باران، اما امروز دوستت نمی دارم دیگر! به از این نبود که بر گورستانها می باریدی تا بر زنده گان!؟ تو باریدی وبخت مرا به جانب شب راندی چرا که محبوبه ام تو را دوست نمی دارد. شب ها وروزهای بسیاری ست که چشم به راه او به درگاه نشسته ام، اما تو چنان عنان گسیخته...
-
قلب...
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 12:26
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر...
-
چه کسی خواهد دید؟!
شنبه 4 آبانماه سال 1387 14:42
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟!... آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاش که من می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید ! و تکان دادن دستت " که مهم نیست زیاد " چه کسی باور کرد ؟!... جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد !
-
بگذار بمیرم...
شنبه 4 آبانماه سال 1387 14:35
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم یا چشم بپوش و از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این جام ترک خورده چه جای نگرانی ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم !!!
-
به تومی اندیشــم
جمعه 3 آبانماه سال 1387 18:10
باران نمیشوم که نگویی بــا چه منّتی خود را بر شیشــه می کوبم تــا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیاندازم... ابر میشــوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مــاه را در آسمان نگاه کنــی. چند روزی است که تنهــا به تومی انــدیشم ازخودم غافلم امابه تومی انــدیشم شب که مهتاب درایینه من می رقصد می نشیــنم به...