-
دیگر ساعتی بر دست من نخواهی دید!
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 14:56
دیگر ساعتی بر دست من نخواهی دید! من بعد از این عبور ریز عقربه ها را مرور نخواهم کرد! وقتی قرار ما بین نگاه من و بی قراری تو نیست ساعت به چه کار من می آید؟ می خواهم به سرعت پروانه ها پیر شوم! مثل همین گل سرخ لیوان نشین که پیش از پریروز شدن امروز می پژمرد دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم! بعد بیایم و با عصایی در...
-
بدبختی.....
شنبه 2 آذرماه سال 1387 14:56
این آسمان گرفته ... و این برف سرد ... که بی پروا می بارد ... و این اتاق تاریک و دلگیر ... و این بغض حجیم ... آنچنان با روح و جانم ما نوس است... که هرگز راه گریزی نمی طلبم ... چرا که من اینگونه زاده شدم ... و با رخوت و سرما انس گرفته ام ... نه پنجره ای رو به تنها یی ام باز می شود ... و نه قاصدکی ... پیغامی ... هیچ ......
-
عاشقانه همراه من قدم بردار
جمعه 1 آذرماه سال 1387 19:49
عاشقانه همراه من قدم بردار walk with me in love عاشقانه همراه من قدم بردار walk with me in love به من از آن بگو talk to me که توان گفتنش به دیگران را نداری about wath you can not say to others با من بخند laugh with me حتی آنگاه که احساس حماقت می کنی even when you feel silly با من گریه کن cry with me آن گاه که در اوج...
-
سهم من...
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 14:54
من سهم آفتابم را به تماشای باران بدهکارم ! ای هیچ کس در شناسنامه من ! شرط می بندم وقتی که غمگینم ، می توانی در من سنگ را هم بگریانی !! گاهی آنقدر از تنهایی هایم خسته می شوم و بغض می کنم که خودم را هم به یاد نمی آورم ...! اما می دانم تمام این تنها قدم زدنها روزی به پایان می رسد . دلگیر نشو ! فکر می کنی چقدر مهربان باشم...
-
باور تلخ نبودنت...
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 14:38
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تاوان کدامین اشتباه بود؟ تو گفتی بمان و من ماندم... اکنون که تو رفته ای... من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی خود خیره شده ام... و نمیدانم اخر چه خواهد شد... میروی و من نگاهت میکنم... تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو... یک عمر برای گریستن وقت...
-
اگه برگردی دوباره...
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 21:11
به پرواز پرنده ها...به تبسم های بی ریا...و به آواز محبوس قناریها حسودیم میشود... یک روز گم شدم...یک لحظه گم شدم...و تمام کوچه ها از گریه تو پر شد. سالهاست من از دریچه دلم به تو نگاه میکنم... همانجاست که میشود دوباره برای رسیدن به تو اوج بگیرم... و یادم اید روزی که می خواست برود...ده بذر گل به من داد و گفت: این ده بذر...
-
عکس های عاشقانه
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 16:31
برای دیدن بقیه عکسها به "ادامه مطلب " کلیک کنید
-
اس ام اس های عاشقانه - سند تو ال های عاشقانه
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 14:30
دلم احساس غم دارد/ در این انبوه ویرانی/کمی تا قسمتی ابری/ و شاید باز بارانی چنین گفت زرتشت........عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.......... زندگی را از طبیعت بیاموزیم ، چون بید متواضع باشیم ، چون سرو ، راست قامت، مثل صنوبر، صبور،...
-
او را از من نگیر ...
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 15:19
همیشه اینطور بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود از دست میدهی.پیش از آنکه خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا زود بال می گیرد و دور می شود. فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خوشید از پشت کوه ها سرک میکشد در کنارش باشی.هنوز بعضی حرفهایت را به او نگفته بودی، هنوز همه لبخندهای خود را به او...
-
مرا عاشقانه در آغوش بگیر
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 21:31
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ... از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می...
-
یکدیگر را دوست بدارید...
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 16:53
یکدیگر را دوست بدارید ، اما از عشق زنجیر مسازید: بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحل های در تموج و اهتزاز باشد. جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید. از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هردو از یک قرص نان تناول مکنید. به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید. همچون سیم...
-
خدایا، شانه هایت کجاست؟
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 14:32
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو...
-
بیش از عشق بر توعاشقم
شنبه 25 آبانماه سال 1387 21:52
I Love You More Than Love بیش از عشق بر تو عاشقم when I am with you it is as if آن گاه که با توام I were a flower opening up my petals life چو گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند. when I am with you it is as if آن گاه که با توام I were the waves of the ocean چون امواج اقیانوس هستم crashing strongly against the...
-
دوست داشتن از عشق برتر است...
شنبه 25 آبانماه سال 1387 16:01
دوست داشتن از عشق برتر است... عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور، سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید... عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد. عشق لذت...
-
دعایت می کنم
شنبه 25 آبانماه سال 1387 14:57
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئید؛ با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:« دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها...
-
دوستم داشته باش ...
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 17:28
نمی خواهم بگویی دوستت دارم ... چون می گویی باران را هم دوست دارم اما وقتی زیر باران خسته می شوی از آن فرار می کنی... می گویی آفتاب را دوست دارم اما وقتی نور شدید آن تنت را می سوزاند از آن گریزان می شوی... می گویی نسیم را دوست دارم ... اما وقتی نسیم تبدیل به باد می شود از آن نیز متفر می شوی... می خواهم مرا همچون قلبی...
-
صدای عشق
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 22:16
مدتی است که صدای عشق برای قلبِ بی نظمم، نظم را نجوا می کند، طلب وصال رخ یار دارد و او را تمنا میکند، جویای دل شدم که کدام معشوق صدای قلب خورده ی مرا از عشق به نظم آورده، کیست که اینگونه معشوق دل بی یاره من شده ؟ حالِ تازه ایی دارم دیگر برای نرسیدن وعدگاه یار نگران نیستم، دیگر هراسان از خواب بیدار نمی شوم که رندان بی...
-
عشق جدید !
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 18:03
برگرد ای غریبه من بیمار نگاه خاموشت هستم و جاودانه دوستت دارم. دوستت دارم حتی اگر به چشمان خیسم بخندی. دوستت دارم حتی اگر دلت از سنگ باشد.حتی اگر هیچ احساسی بر من نداشته باشی. چرا باور نداری که به تو نیاز دارم.؟ منی که قلبی ویرانه دارم ودلی سوخته٬منی که ساحل دریای دلم طوفانی است. امواج غم در دلم زیر و زبر میشود نیاز...
-
آمدنی نو و تازه ...
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 13:55
بازخوانی حسرت ها و امیدهای از دست رفته کاری بیهوده است من به فردا امید دارم..... و می دانم گذران لحظه ها از پیش تعیین شده است لحظه ها می گذرند و ما باید همانند بیننده ای به نظاره بنشینیم آنچه را می گذرد . سرنوشت از پیش رقم خورده است نباید غصه ای خورد.... من راز لحظه ها را می دانم و انتظار را دوست دارم.... برای آمدنی...
-
باورم کن ...
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 22:03
دیده بر هم نه و رویای مرا باور کن آخرین فصل تماشای مرا باور کن دلم از این قفس تنگ به تنگ آمده است وسعت سبز تمنای مرا باور کن غصه ها دارم و از تنگدلی می خوانم تلخی نغمه ی زیبای مرا باور کن می تپد این دل دیوانه هنوز ای ساقی جرعه ای می ده و دنیای مرا باور کن جسم بی تاب و تبم را که سپردی بر باد روح آواره و شیدای مرا باور...
-
اوج تنهایی چه زمانیست
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 16:28
در اوقات تنهایی همیشه به این می اندیشم که اوج تنهایی چه زمانیست گاه ساعتها به نقطه ای خیره می شوم وبه این می اندیشم که اوج تنهایی لحظه های بی کسی وتنهایی به هنگام غروب است ؟ وگاه با خود می گویم اوج تنهایی زمانیست که بین ازدحام جمعیتی مات ومبهوت چهر های نا آشنا را می بینی ودریغ از یک نگاه آشنا ویا یک نگاه مهربان وبعد...
-
به انتظار نشسته ایم...
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 15:12
وقتی او آمد درهای قلبم را به رویش گشودم و همچون کودکی بی ریا و به دور از تزویر با آغوشی باز پذیرایش شدم غریبه ای را که فرسنگ ها از من دور بود. او قدم به دنیایم گذاشت اما با سنگدلی شاخه های درخت زندگی ام را شکست بی آنکه حتی از نگاه مهربان باغبان شرم کند. پروردگار مهربانم از آسمان نیلگونش نظاره گر بی وفایی هایش بود و...
-
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت ...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 16:38
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت ... روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند. روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است... دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان ! دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی...
-
درد دلی با تو
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 15:32
درد دلی با تو که از عشقت دلگیری و دیگر صدای تیشه ات به گوش کسی نخواهد رسید. شبهای سرد بی عشقت را به خاطر سپرده ای و افسرده تر از همیشه در پی ردپایی عاشقانه بر قلب شکسته ات هستی .. روزهای دلتنگی تو را می شناسم و آشنایم با احساسی که داری. می دانم چگونه قلب عاشقات را در زیر لگدهای سهمگین خود له کرده است . "زنده...
-
تو محکوم سفر هستی
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 16:58
شب و یک جاده تاریک چراغت نور مهتاب است و من در بدرقه با تو به دستم کاسه آب است بدون اختیار اشکم به روی گونه می ریزد شبیه ماهی تشنه دلم در سینه بی تاب است تمام با تو بودن ها فقط یک لحظه بود انگار نصیب من از این دنیا همین یک لحظه ناب است نگاه من به پای تو نگاه تو به دست من سکوتم با تو می گوید " نرو! مثل تو کمیاب...
-
عادت
یکشنبه 19 آبانماه سال 1387 15:02
عادت همه چیـز را ویران می کند وای بر روزی که چیزی ـ حتی عشـــــق ـ عــادتـمان شـود ...عاشق کم است وسخن عاشقانه فراوان دیگر سخن گفتن عاشقانه، دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه خواندن ، دلیل عاشق بودن ولی ای دوست ، تو نگاه عاشقانه ات را عاشقانه نگهدار و کلام ساده ی عاشقانه ات را خالصانه بگو و همیشه به یاد داشته باش شبــه عشق...
-
اگه میتونستم
شنبه 18 آبانماه سال 1387 15:59
اگر می تونستم اگر می تونستم همه ی خیابونارو پر از ماشین میکردم تا وقتی می خواییم از خیابون رد بشیم دستم رو بگیری اگر می تونستم همه ی زمینارو پر از برف می کردم تا واسه اینکه سر نخوری بازومو بگیری اگر می تونستم هر شب بارون می باروندم تا بریم یه گوشه زیر یه سر پناه بشینیم حرف بزنیم اگر می تونستم عقب همه ی تاکسی هارو پر...
-
یاد گرفته ام ...
شنبه 18 آبانماه سال 1387 14:47
همه چی رو یاد گرفتم راه رفتن تو این دنیا رو هم بدون تو یاد گرفتم یاد گرفتم که چه طور بی صدا گریه کنم یاد گرفتم که چه طور هق هق گریه هامو با بالشم بیصدا کنم تو نگرانم نباش همه چی رو یاد گرفتم...! یاد گرفتم که چه طور با تو باشم بدون اینکه کنارم باشی یاد گرفتم که چه طور نبودنت رو با رویای با تو بودن و جای خالیت رو با...
-
غم وتنهایی
جمعه 17 آبانماه سال 1387 17:02
امروز فهمیدم که خدا منو فراموش کرده از امروز دیگه مطمئنم. من مردم . امروز خسته شدم امروز می خوام دنیا رو بی خیال شم من خیلی عذاب دیدم من حقم این نبود از همون بچگی حسرت همه چیز رو تو دلم می ذاشتم الان دیگه پر شده جای خالی توش پیدا نمیشه باور کن امروز دیگه جونم به لبم رسیده از جونم سیر شدم. مگه میشه یکی این همه بد شانس...
-
میدانی ...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 21:11
میدانی دیشب در عمق تنهایهایم ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد برای دلی که می دانست نباید دل ببندد...اما بست،اخه چرااااااا...؟؟؟؟ تازه جرأت گفتنشم روهم نداشت "دل:اگه بهش بگم دوست دارم و...