نیستی

نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...


یادش بخیر

یادش بخیر
آن روز که از پشت در آغوشم گرفتی
آن لحظه ای که حس قشنگ زندگی را در من رویاندی
و...
اما اکنون هم دوستت دارم
... هر کجا که باشی
هر طور که در باره ام فکر کنی
حتی وقتی که احساس نفرت را حتی از پشت عینک های دودیت از چشمانت می خوانم...
دوستت دارم
تا همیشه......