تنهایی و عشق

تاریکی غروب را به بهانه روشنی فردا. تلخی غمی که می گذرد

را به خاطر شیرینی لحظه هایی که می آید

سختی فراغ را با  امید به وصال.و درد و رنج رسیدن به معشوق را

فقط به خاطر عشق پذیرا هستم


نشان از آشنایی نیست

نشان از آشنایی نیست

بهار انگار در غربت نمیروید

بهار انگار در غربت نمیروید

به که گویم که من نوروز را گم کرده ام امسال

به که گویم که من نوروز را گم میکنم هرسال

نشان از آشنایی نیست

محبت در نگاهی نیست

آغوش همه سرده دل اینجا پر غم و درده

نمیدانم چرا؟


غربت و تنهایی

غربت آن نیست که تنها باشی

فارغ از فتنه ی فردا باشی

غربت آن است که چون قطره ی آب

در پی دریا باشی

غربت آن است که مثل

من و دل

در میان همه کس

یکه و تنها باشی



باران ...

 

پیش از این
همه ابرها وآسمانهایت را
به نماز بلند می خوانده ام ای باران،
اما امروز
دوستت نمی دارم دیگر!
به از این نبود که بر گورستانها می باریدی
تا بر زنده گان!؟
تو باریدی وبخت مرا به جانب شب راندی
چرا که محبوبه ام تو را دوست نمی دارد.
شب ها وروزهای بسیاری ست
که چشم به راه او به درگاه نشسته ام،
اما تو چنان عنان گسیخته به ساز سیل می زنی
که هیچ تنابنده ای را یارای عبور از بیابانت نیست .
پیغام روانه کرده بود
که چگونه پای در گل ولای گلگون گذارم،
اینجا خانه خود بر آب می رود 

 

قلب...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری

هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر

لبخندی زد و گفت ممنونم.

تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب

داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من

 هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا

کنی...ولی این بود اون حرفات؟...حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من

دیگه هیچ وقت زنده نباشم...آرام گریست و دیگر هیچ چیز نفهمید...

چشمانش را باز کرد،دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی

افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید،پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما

باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست!..

دختر نامه رو برداشت،اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد،بازش کرد

ودرون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی

من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون

میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم

این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه

.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمی تونست باور کنه...اون این کارو کرده بود...اون قلبشو به دختر

داده بود...

آرام آرام اسم پسر رو صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری

شد...و به خودش گفت چرا حرفشو باور نکرد... 

 

چه کسی خواهد دید؟!

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

    گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟!...

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تو را کاش که من می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید !

و تکان دادن دستت " که مهم نیست زیاد "

چه کسی باور کرد ؟!...

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد !


بگذار بمیرم...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم

یا چشم بپوش و از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این جام ترک خورده چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم !!!