در اوقات تنهایی همیشه به این می اندیشم که اوج تنهایی چه زمانیست گاه ساعتها
به نقطه ای خیره می شوم وبه این می اندیشم که اوج تنهایی لحظه های بی کسی وتنهایی
به هنگام غروب است ؟
وگاه با خود می گویم اوج تنهایی زمانیست که بین ازدحام جمعیتی مات ومبهوت چهر های نا آشنا
را می بینی ودریغ از یک نگاه آشنا ویا یک نگاه مهربان وبعد دوباره فکر می کنم
شاید در سکوتی مرگبار در گوشه اتاق نشسته باشی وبا خاطرات گذشته در مسیر آنروزها
سیر می کنی . . .بازهم اونجا اوج تنهایی نیست
اگر کسی میان هزار تا آدم باشد وکسی با او حرف نزند وتنها باشد وخاطراتی در ذهنش تداعی نشود
وبداند که یادی از او در خاطر کسی نیست باز هم اونجا اوج تنهایی نیست ؟
اگر بیاد خدا باشی می تونی با هاش درد دل کنی وتنها نباشی
پس خدایم خدای خوب ومهربانم در این تنهایی مطلق خاکی آخرین حرفهایم را تو بشنو :
می دانستم روزی خواهد رسید که نام مرا از یاد خواهی برد ویاد مرا به فراموشی می سپاری
امروز تمام خاطرات من وتو در ذهن کوچک تو مدفون خواهد شد امروز خاطره ها باید بمیرند
امروز تو می روی به سوی خوشبختی و خنده های یت چهر هات را زیباتر می نماید
تو می روی من وقلب شکسته ام برایت آرزوی خوشبختی می کنیم
آری اینست رسم روزگار
که همیشه یکی تنها بماند . . .
همیش زندگی را به مانند گودالی گود وعمیق می دیدم که رودخانه ای از وسط آن می گذرد
فردی تنها در آن سوی دره انتظار کسی رو می کشد
پس باید پلی ساخت تا به اوج خوشی ها برسی من وتو با عشق وخاطرات خود پلی ساخته بودیم
به روی دره وحشتناک که هر روز از رواین پل رد می شدیم
ومن پس از این در هر غروب به پل ویران شده پشت سر نگاه می کنم
برو خوشبخت زندگی کن به پشت سر نگاه نکن
زندگی فقط آینده را دارد پس روی گردان از کنار ویرانه عشقمان بگذر که من گذشتم . . .
ما رها تر از باد به هم می رسیم اگر بال آرزوهایمان نشکند
آرزو چقدر زیباست
آرزو های ما
اگر به آنها برسیم
" دنیا را پر از شکوفه خواهیم کرد "
ولی نه .....
سلام دوست عزیز
اوینار به روز است
منتظر حضور سبز و نظرات سازنده شما هستم