مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ وشیرین های روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای زامروزها ، دیروزها!
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه های همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد