عد از عمری دل سپردن ، رنگ را فهمیده ایم
زخم های آشنا با سنگ را فهمیده ایم
پرده ی سرد کدورت بینمان دیوار شد
مرزهای مبهم نیرنگ را فهمیده ایم
داغ صد جرم نکرده مهر پیشانی ماست
یورش تهمت ، هجوم انگ را فهمیده ایم
این غبار زنگ از ایل و تبار زخم نیست
فرق های بین زخم و زنگ را فهمیده ایم....
زخمهای قلبمان را فاصله درمان نکرد!
تا بلوغ واژه ها فرسنگ را فهمیده ایم
هر کسی زخم زبانش را لباس پند داد
نازنینم شیوه های جنگ را فهمیده ایم
در گلوی کوچه ها فریادمان در سینه مرد
ارتباط دشنه و پس کوچه های تنگ را فهمیده ایم
قامت مغرورمان در خود شکست و حیف حیف
دیر مفهوم کریه ننگ را فهمیده ایم......