باران ...

 

پیش از این
همه ابرها وآسمانهایت را
به نماز بلند می خوانده ام ای باران،
اما امروز
دوستت نمی دارم دیگر!
به از این نبود که بر گورستانها می باریدی
تا بر زنده گان!؟
تو باریدی وبخت مرا به جانب شب راندی
چرا که محبوبه ام تو را دوست نمی دارد.
شب ها وروزهای بسیاری ست
که چشم به راه او به درگاه نشسته ام،
اما تو چنان عنان گسیخته به ساز سیل می زنی
که هیچ تنابنده ای را یارای عبور از بیابانت نیست .
پیغام روانه کرده بود
که چگونه پای در گل ولای گلگون گذارم،
اینجا خانه خود بر آب می رود 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد