به تومی اندیشــم

باران نمیشوم که نگویی بــا چه منّتی خود را بر شیشــه می کوبم تــا پنجره را باز کنم و نیم

نگاهی بیاندازم... ابر میشــوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و مــاه را

در آسمان نگاه کنــی. چند روزی است که تنهــا به تومی انــدیشم ازخودم غافلم امابه تومی

انــدیشم شب که مهتاب درایینه من می رقصد می نشیــنم به تماشا به تو می اندیشم...

چیستی؟خواب وخیالی؟سفری؟خاطره ای؟ که دراین خلوت شــبها به تومی اندیشــم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد