ای نشسته درخیال من، فراموشم مکن

ای نشسته درخیال من، فراموشم مکن

با فراموشی و تنهایی، هم آغوشم مکن

زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن

زنده ام با سوز و ساز خویش، خاموشم مکن

می تراود تا شراب بوسه از جام لبت

از شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن

دودم و از شعله دارم دامنی رنگین به بار

این شرر از من مگیر از نو سیاه پوشم مکن

چون صبا در جستجو خود به هر سویم مکش

همچو گیسوی سیاهت خانه بر دوشم مکن

این دل درد آشنا را در شرار غم بسوز

هر چه می خواهی بکن اما فراموشم مکن

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد