تا امدنت بگذار قصه یافتن تو را برای
کسانی که هنوز
پی گمشده خود هستند بگویم
بگویم که من تو را میان ستارگان اسمان یافتم
انجا که هر شب ستارگان ما را برای دیدنشان
دعوت می کنند
من تو را میان گلهای باغچه یافتم
تا انجا که هر روز شبنمی خندان
به گلها سلام میدهند
من تو را میان قاصدکهایی یافتم
که هر روز برای دوستدارانت نوید
شادی و امید را می دهند
در انتظارت ای ترانه نامفهوم
کفشهای غیرتم را در می اورم
و در کویر غرورم با پای برهنه راه می روم
تا شاید که تاولهای قلبم را باور کنی